loading...
سایتی برای تمام سنین www.wweraw.rozblog.com
محمد جواد رحیمی پور بازدید : 368 یکشنبه 17 بهمن 1389 نظرات (0)

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم

برچسب ها پیر مرد عاشق ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
این وبلاگ در نظر دارد انواع عکس های ورزشی کشتی کج همینطور انواع فیلم ها را برای شما در وبلاگ قرار دهد. با تشکر مدیر وبلاگ
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 416
  • کل نظرات : 61
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 327
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 22
  • بازدید امروز : 21
  • باردید دیروز : 39
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 10
  • بازدید هفته : 21
  • بازدید ماه : 616
  • بازدید سال : 28,198
  • بازدید کلی : 797,118
  • کدهای اختصاصی